GoOshkoOB

 

 

 

 

 

  مردي نزد روانپزشک رفت و از غم بزرگی که در دل داشت براي دكتر تعريف كرد .


 

 

 

 

دکتر گفت به فلان سیرک برو . آنجا دلقکی هست ، اینقدر میخنداندت تا غمت یادت برود .


مرد لبخند تلخی زد و گفت من همان دلقکم !!!

 

نوشته شده در پنج شنبه 12 آبان 1390برچسب:داستان,کوتاه,داستانک,داستان کوتاه,دلقک,,ساعت 11:29 توسط Homa| |

مردی باهمسرش در خانه تماس گرفت و گفت : " عزیزم ازمن خواسته شده كه با رئیس و چند تا از دوستانش برای ماهیگیری به كانادا برویم ! "
ما  یك هفته آنجا خواهیم بود . این فرصت خوبی است تا ارتقای شغلی كه منتظرش بودم بگیرم بنابراین لطفا لباس های كافی برای یك هفته برایم بردار و وسایل ماهیگیری مرا هم آماده كن !!
ما از اداره حركت خواهیم كرد و من سر راه وسایلم را از خانه برخواهم داشت ، راستی اون لباس های راحتی ابریشمی آبی رنگم را هم بردار !!!!!!
زن با خودش فكر كرد كه این مساله یك كمی غیرطبیعی است اما بخاطر این كه نشان دهد همسر خوبی است دقیقا كارهایی را كه همسرش خواسته بود انجام داد .
هفته بعد مرد به خانه آمد ، یك كمی خسته به نظر می رسید اما ظاهرش خوب ومرتب بود .
همسرش به او خوش آمد گفت و از او پرسید كه آیا او ماهی گرفته است یا نه ؟
مرد گفت : " بله تعداد زیادی ماهی قزل آلا ، چند تایی ماهی فلس آبی و چند تا هم اره ماهی گرفتیم . اما چرا اون لباس راحتی هایی كه گفته بودم برایم نگذاشتی ؟ "
جواب زن خیلی جالب بود !
زن جواب داد : لباس های راحتی رو توی جعبه وسایل ماهیگیریت گذاشته بودم !!!!!!!!!!

نوشته شده در پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:زن,مرد,داستان,کوتاه,داستان کوتاه,دوروغ,دروغ,2روغ,,ساعت 22:5 توسط Homa| |


Power By: LoxBlog.Com